نويسنده: عبدالعزيز سالم
مترجم: باقرصدري نيا



 

الف. تفسير نام تدمر

آثار تدمر در نزديکي حمص و در فاصله ي 150 کيلومتري شمال شرق دمشق (1)، تقريباً در نيمه ي راه ميان دمشق و فرات، واقع شده است. از اين رو، تدمر براي کاروانهاي تجاري که ميان عراق و شام در تردد بودند مرکز تجاري مهمي به شمار مي آمد.
علي رغم پژوهشهاي دانشمندان درباره ي وجه تسميه ي تدمر، علت نامگذاري آن همچنان ناشناخته مانده است. نام تدمر نخسين بار در کتيبه اي که تاريخ آن به دوره پادشاه تيگلت پيلسر اول باز مي گردد به صورت «تدمر امورو» آمده است. نويسندگان يونان تدمر را به اسم پالميرا (2) مي شناختند. به نظر مي رسد که بخش دوم کلمه پالميرا، يعني ميرا (3) به بخش دوم کلمه تدمر يعني مُر(4) نزديک است. قرابت لفظي مزبور اين پرسش را پيش مي آورد که آيا ميان اين دو نامگذاري ارتباطي وجود داشته است و يونانيها يا لاتينيها اسم اصلي شهر را از تدمر به پالميرا تحريف کرده اند؟ برخي از دانشمندان معتقدند که کلمه پالميرا از کلمه لاتيني پالما (5) به معني «نخل» مشتق شده است، و تدمر از زمان غلبه اسکندر به اين شهر، به دليل فراواني کاشت درختان خرما در آنجا «پلميره» ناميده شده است.(6)
بعضي از پژوهشگران برآنند که کلمه ي پلمير ترجمه ي کلمه ي عبري ثامار به معني نخل است، و ثاماراي عبري، بر اساس نقل تورات نام شهري است که در جنوب شرقي يهودا واقع شده است (7) و گفته اند که ثامار شهري است که سليمان آن را بنا نهاده و در تورات نيز در شمار شهرهايي آمده که سليمان (عليه السّلام) بنا کرده است؛ اما از آن به نام تدمر ياد شده است.(8) علت اين امر را بايد در خطاي نويسندگان سِفرهاي أخبار الأيام جست. آنان ثامار را، که در جنوب درياي ميت واقع شده است، با شهر معروف تدمر اشتباه گرفتند. سپس در سفر ملوک الاول به جاي ثامار (9) تدمر نوشته شد و بدين ترتيب تدمر در شمار شهرهايي قرار گرفت که توسط سليمان (عليه السّلام) ساخته شده است. از همين جا نام تدمر با ثامار به معني درختان خرما پيوند يافت، و پس از تدوين أخبار الأيام (10)، نامگذاري يوناني بر اساس ترجمه ي معني کلمه «ثامار» صورت گرفت. نتيجه ي اين تحريف و اختلاط سبب گرديد تا در منابع عبري و عربي بناي اين شهر به سليمان نسبت داده شود. يوسفوس مي گويد که تدمر از جمله ي بناهاي سليمان است.(11) او در اين قول خود به تورات و رواياتي که به طور متواتر نسل به نسل از زبان اين قوم نقل شده و به دست ما رسيده، تکيه کرده است. به زعم روايتهاي عربي، که از تورات گرفته شده است، تدمر از جمله بناهايي است که جنّيان براي سليمان ساخته اند. شعر نابغه ي ذبياني متضمن همين نسبت شهر به سليمان است:
اِلّا سُلَيمانَ إذ قالَ الالهُ لَهُ: *** قُم في البَرِيَّةِ (12) فَاَحدُدها عَنِ الفَنَدِ
وَ خَيّسِ الجِنَ، اِنّي قَد أَذِنتُ لَهَمُ *** يَبنُونَ تَدمُرَ بِالصُفَّاحِ وَ العَمَدِ (13)
«[ هيچ کس را در ميان مردم همانند نعمان نمي بينم] بجز سليمان، آنگاه که خدا او را گفت برخيز و مردم را از لغزش و ستم مصون بدار؛
و جنيان را به اطاعت خود درآور، من به آنان رخصت داده ام تا با سنگها و ستونها تدمر را بنا کنند».
ولي ياقوت حموي نسبت تدمر را به سليمان بعيد مي داند و برخلاف پندار راويان اخبار مي گويد:« مردم تدمر علي رغم فاصله ي زماني بسياري که ميان آنها و سليمان (عليه السّلام) وجود دارد، چنين مي پندارند که سليمان بن داوود (عليه السّلام) اين شهر را بنا نهاده است. اما [واقعيت اين است که ] مردم چون بناي شگفتي را مي بينند و باني آن را نمي شناسند آن را به سليمان و جن نسبت مي دهند.»(14)
برخي از راويان اخبار عرب بناي تدمر را به يک شخصيت خرافي و خيالي به نام تدمر بنت حسان بن اذينة بن سميدع نسبت مي دهند که نسب او به سام بن نوح مي رسد (15) و بعضي گفته اند که باني آن «زباء« (زنوبيا) ملکه ي تدمر، دختر عمروبن ظرف بن حسان بن اذينة بن سميدع هوبر، از خاندان عامله عماليق است.(16)
واقعيت آن است که تدمر را سليمان بنا نکرده است؛ زيرا قلمرو فرمانروايي او تا اين سرزمين امتداد نمي يافت. ظن غالب آن است که تدمر پيرامون چشمه ي آبي در باديه ايجاد شده، سپس باديه نشينان به آنجا آمده و در آباديهاي آن استقرار يافته اند. نام تدمر نخستين بار در کتيبه هاي تيگلت پيلسر اول، که به حملات او در سال 1100 ق م بر ضدّ عموريان مربوط مي شود، آمده است.(17) مردم تدمر در حمله ي بخت النصر به بيت المقدس او را ياري دادند و از اين هنگام و بويژه پس از روي کار آمدن حکومت هخامنشيان، تدمر به مثابه ي مرکز بازرگاني مهم و معبر کاروانها ميان عراق و شام درآمد. وقتي دولت هخامنشيان به وسيله ي اسکندر سقوط کرد و او شرق و غرب را به هم پيوست و سلوکيان نيز از چنين سياستي، که هدف آن ايجاد حکومت متحدي از ايرانيان و مقدونيان بود، پيروي کردند، تدمر به عنوان يک دولت تجاري شهرت يافت که کاروانهاي حامل مال التجاره ميان عراق و سوريه از آن مي گذشتند. اما روي کار آمدن حکومت اشکانيان از حدود سال 250 ق م و پيروزي آنها بر سلوکيان و گسترش نفوذ آنها از رود فرات تا هرات در روزگار ميتريداتس (مت 137 ق م) ضربه ي بزرگي بر اقتصاد تدمر وارد ساخت. [ بر اثر اين تحولات ] عراق از شام جدا شد و اين جدايي تجارت تدمر را، که عامل اصلي رونق آن ارتباط دو منطقه با يکديگر بود، مورد تهديد قرار داد. هنگامي که روميان بر سوريه و فلسطين و مصر سيطره يافتند و با حکومت اشکاني آشتي کردند، تجارت شرق دوباره به مسير تدمر برگشت.
پلينيوس سکوندوس درباره ي شهر تدمر سخن گفته، و آنجا را شهري معروف و داراي موقعيت ممتاز و زمينهاي حاصلخيز و چشمه ساران بسيار توصيف کرده است.(18) واقعيت آن است که تدمر موقعيت خود را مديون شهرت خود در داشتن آبهاي معدني فراوان، باغهاي حاصلخيز، و نيز قرار گرفتن در حد فاصل بيابان وسيع عاري از سکنه و دورافتاده ي سمت جنوب و سلسله کوههايي است که تدمر در شمال به آنها تکيه داده است.(19)

ب. تاريخ تدمر

درباره ي تاريخ تدمر طي ادوار پيش از ميلاد مسيح شناخت دقيقي در دست نيست؛ زيرا تاريخ قديم ترين کتيبه هايي که در تدمر کشف شده است به پيش از سال 9 ق م باز نمي گردد.(20)
تدمريان در جريان جنگهاي ايرانيان و سلوکيان، استقلال سرزمين خود را پاس داشتند. ولي روميان از سال 41 ق م درصدد تسلط بر آنجا برآمدند و مارکوس آنتونيوس به آن سرزمين حمله کرد و مردم آنجا ناگزير اموال و اثاثيه ي خود را برداشته و خانمان خويش را ترک گفتند. از پيامد حمله ي آنتونيوس بدرستي اطلاع نداريم. مشهور آن است که تدمر ضمن حفظ استقلال خود به سيادت روم تن در داد، اما احتمال قويتر آنکه از اواخر قرن اول ميلادي به قلمرو حکومت روم پيوست؛ زيرا تدمر از جمله شهرهايي بود که امپراتور تراژان در سال 106 ميلادي آن را به ايالت عربي منضم ساخت. در سال 130 ميلادي امپراتور هادريان از آنجا ديدار کرد و لقب هادريانا پالميرا (21) به آن داد، و از آن پس هادريانا پالميرا هادرياناپوليس (22) ناميده شد. همچنين به مردم آنجا حقوقي مساوي با حقوق مردم روم- مانند حق مالکيت مطلق، آزادي کامل در اداره ي سياست شهر، و حق معافيت تجارت از ماليات- اعطا کرد.(23)
شرايطي را که هادريان به هنگام صرف نظر از آشور و عراق براي پارتيان تعيين کرد، سرآغاز يک دوران امنيت طولاني شد که تأثير بسياري در رفاه و آسايش تدمر برجاي نهاد.
در دوره ي هادريان، و بنا به قولي در عصر سپتيميوس سوروس (193 -211 م) و به قولي ديگر در روزگار کراکلا، تدمر به صورت مستعمره روم درآمده و از اين دوره تدمريان به اعتبار اينکه در شمار رعاياي روم قرار گرفته بودند شروع به افزودن نامهاي رومي به اسمهاي عربي يا آرامي خود کردند. مانند اسم سپتيميوس که يکي از خاندانهاي تدمري به نام خود افزوده و اسم يوليوس آورليوس (24). اما قدرت اجرايي و اداري در انحصار مجلس شيوخ و مردم بود و کساني که سرپرستي و توليت آن را عهده دار بودند القاب يوناني داشتند مانند پروئدروس (25) يعني رئيس، و گراماتئوس (26)، يعني دبير، و نام مجالسي نظير آرخون ها (27)، سونديکوس (28) و دکاپوئوت ها (29) رواج يافت. هر يک از اين مجالس محلي متشکل از 10 عضو بود.(30)
تدمريان از سرگرم شدن روميان به جنگ ژرمنها، که در اروپاي غربي حکومت آنها را تهديد مي کردند، استفاده کردند و به گسترش قلمرو خود پرداختند. حکومت تدمر از آن پس تعدادي از شهرهاي کوچک را، که تابع آن بود، در بر مي گرفت. از جمله اين شهرها دورا -ائوروپوس و رصافه بود که در کتيبه هاي آشوري راساپا (31) ناميده مي شد و بعد از آن به سبب انتساب به قدّيس سرگيوس، که در حدود سال 305 ميلادي در روزگار امپراتور دقلديانوس (32) به شهادت رسيد، «سرگيوپوليس» ناميده شد. با اينهمه، تدمريان همچنان به عنوان هم پيمان وفادار روم باقي ماندند.
هنگامي که در سال 226 ميلادي دولت ساسانيان به وسيله ي اردشير بابکان تشکيل گرديد و اردشير به اردوان پنجم، پادشاه اشکاني، و پادشاه ارمنستان غلبه يافت و با روميان درگير شد و قلعه هاي حران و نصيبين را تصرف کرد، يکي از خاندانهاي اصيل تدمر به بهترين وجهي از جنگ ميان ساسانيان و روميان استفاده کرد و سپتيميوس اودوناتوس (33) رئيس اين خاندان، که در منابع عربي به اسم «اذينة بن سميدع» معروف است و نسبش طبق گفته ي طبري به هوبر عمليقي (34) مي رسد، مقام بزرگي را در جامعه تدمر به دست آورد. اين اذينه، اذينة بن حيران بن وهب اللات بود. او درصدد بود که در تدمر حکومت مستقلي تشکيل دهد و خود را پادشاه بنامد. سرانجام نيز آرزوي او برآورده شد و در سال 250 ميلادي به پادشاهي تدمر رسيد. ولي روميان به مقاصد توسعه طلبانه ي او پي بردند و به کشتنش فرمان دادند. پس از مرگ (35) او پسرش، سپتيميوس حيران رئيس سنا، به جاي پدر نشست و چون حيران در گذشت برادرش، اذينه ي دوم، جانشين او در اداره ي امور تدمر شد. اين اذينه دلاوري سرآمد و جنگجويي شجاع بود و در روزگار امپراتور والرين رتبه ي کنسول داشت.
اذينه از امپراتور درخواست کرد تا از روفينوس، قاتل پدرش، انتقام بگيرد. والرين درخواست او را در اين مورد نپذيرفت و او در انتظار فرصت مناسبي براي انتقام بود، تا اينکه ساسانيان به فرماندهي پادشاه خود شاپور اول پسر اردشير (241-272م) در محلي در نزديکي رها بر لشگر روم به فرماندهي والرين غلبه کردند. در اين جنگ والرين به اسارت شاپور درآمد، (36) و به سبب خيانت مکريانوس، فرمانده ي امپراتور روم، 70 هزار تن از روميان به اسارت ايرانيان درآمدند، و پادشاه ايران شهرهاي آسياي صغير و شمال سوريه را تخريب و ويران کرد و تا انطاکيه همه جا را به آتش کشيد.(37)
چون خبر شکست امپراتور از شاپور و اسارت او به اذينه رسيد، وي فرستادگاني را به همراه نامه اي به نزد شاپور روانه کرد و در نامه ي خود ضمن ابراز دوستي، تمايل خويش را جهت برقراري صلح اعلام نمود. شاپور موضوع اذينه را خوار شمرد و از آمدن فرستادگان او خشمگين شد و دستور داد تا هداياي اذينه را به رود اندازند و به سبب جسارت اذينه در مخاطب قرار دادن او، وعده ي کيفري سخت را به وي داد. اين رفتار تحقيرآميز شاپور، خشم اذينه را برانگيخت و جنگجويان تدمر را به فرماندهي زبدا، امير لشگر، و زباي، رئيس کمانداران و تيراندازان، گرد آورد و سپاه شکست خورده ي والرين را نيز به لشگريان خود منضم ساخت و به تيسفون حمله برد و در جنگ سختي که در ساحل فرات ميان دو لشگر درگرفت، سپاه شاپور شکست فاحشي خورد و اذينه لشگر شکست خورده ي شاپور را تا کنار باروي پايتخت تعقيب کرد ولي نتوانست والرين را از اسارت شاپور نجات دهد. امپراتور جديد گالينوس، پسر والدين، به پاداش پيروزي اذينه بر سپاه ايران در سال 262 ميلادي، لقب سپهسالار شرق (38) را به وي اعطا کرد.(39) اذينه به بازپس گرفتن سرزمينهاي امپراتوري روم از ايران برخاست و در تيسفون به شاپور يورش برد و موفق به استرداد سرزمينهاي شرقي شد. اين پيروزيها تأثير عميقي بر امپراتور گذاشت و بار ديگر در اسل 264 ميلادي با اعطاي لقب «امپراتور کليه ي سرزمينهاي مشرق»(40) از اخلاص اذينه قدرداني کرد. اما اذينه به اين تکريم اکتفا نکرد و بر خود لقب «شاهنشاه» داد، و مجلس سناي روم نيز به وي لقب «آوگوستوس» اعطا کرد که لقب فرماندهان روم بود.(41)
اذينه که هرگز اهانت شاپور را از ياد نبرده بود مجدداً تصميم گرفت تا جنگ بر ضدّ ايران را از سر گيرد. سپتيميوس (42)وورود را به عنوان جانشين خود در تدمر تعيين کرد و خود با پسرش سپتيميوس هيرودس (از همسر اولش) عازم جنگ با ايران شد. آنها مدتي تيسفون را محاصره کردند ولي سرانجام جهت مقابله با قوم قوط (گوتي ها)، که در بندر هرقليه فرود آمده و به سوي کاپادوکيا حمله مي کردند، ناگزير از بازگشت به شام شدند. چون قوط از بازگشت اذينه آگاهي يافتند، سوار کشتيهاي خود شده و به سرزمين خويش بازگشتند. در چنين لحظاتي که اذينه به اوج افتخار و عظمت نائل آمده بود، قرباني خيانت و نيرنگ شد. معنيوس، پسر برادرش حيران، او و پسرش هيرودس را در سال 266-267 ميلادي به قتل رساند.
اذينه از زنوبيا (43) همسر دوم خود، سه فرزند داشت که عبارت بودند از: وهل اللات که به نام آتنودوروس (44) معروف بود، و حيران معروف به «هيرينيانوس»، و تيم اللات معروف به «تيمولاوس». حکومت تدمر پس از اذينه به پسر کوچک او، وهب اللات ، رسيد و زنوبيا به نيابت از او عهده دار امور حکومت گرديد. زنوبيا از شخصيتهاي مهم تاريخ خاور نزديک قديم است. او در آرزوي تشکيل امپراتوري بزرگ بود. زني شجاع و جسور بود. مسعودي مي گويد او رومي بود، طبق برخي از روايات به عربي سخن مي گفت و خود از عرب و از خاندان عامله عمالقه به شمار مي آمد که در سليح اقامت داشتند.(45) روايات عربي در سخن از زباء راه مبالغه پيموده و چنين گمان کرده اند که سپاهيان زباء از عماليق و عاربه ي نخستين و تزيد و سليح، فرزندان حلوان بن عمران بن الحاف بن قضاعه، بوده اند و چون پادشاهي بر وي مسلّم شد، تصميم گرفت با جذيمه ابرش بجنگد. او جذيمة بن مالک بن فهم تنوخي و نخستين پادشاه عربهاي «ضاحيه» بود که در باديه ي عراق ميان حيره و انبار اقامت گزيده بودند. او عمروبن ظرب، پدر زباء، را کشته بود. خواهر زباء او را از تصميم خود منصرف کرد و وي را قانع ساخت تا با حيله و نيرنگ جذيمه را به نزد او بکشاند. زباء نامه اي به جذيمه نوشت و او را به تصاحب خود و حکومتش و پيوستن سرزمينش به قلمرو خود فراخواند. چون اين نامه به جذيمه رسيد به طمع افتاد تا کشور او را به قلمرو خود منضم سازد. پس به نزد او رفت و چون بدانجا رسيد او را احاطه کردند و کشتند. بعد از آن عمروبن عدي، پسر خواهر جذيمه، به گرفتن انتقام دايي خود برخاست و مردي به نام قصيربن سعد لخمي را به نزد زباء فرستاد. قصير براي کشتن او نيرنگي به کار برد و با لشگريان حيره وارد تدمر شد. زباء ناگزير انگشتر زهرآگين خود را مکيد و خود را کشت.(46) اين داستان سرشار از عناصر خرافي است. در يک متن نبطي- يوناني که در ام الجمال کشف شده است نام جذيمه به عنوان پادشاه تنوح، يعني تنوخ، آمده است.(47) اين متن داراي اهميت خاصي است؛ زيرا بر اساس آن مي توان به علاقه و ارتباط موجود ميان قبيله ي تنوخ در حيره و اعراب شام پي برد و احتمالاً اين حقيقت تأثير زيادي در روايات عربي پيشين گذاشته است. معروف به مسلّم است که زنوبيا به عنوان اسير به روم برده شد و جنگي که در سرزمين او رخ داد جنگ با روميان بود و در نتيجه، آنچه در روايتهاي عربي آمده جز يک داستان خيالي نيست که راويان اخبار زباء، جذيمه و قصير را به عنوان قهرمانان اين داستان برگزيده اند.
منابع يوناني، لاتيني، و عربي که به ذکر زباء يا زنوبيا پرداخته اند در اين مورد اتفاق نظر دارند که او بسيار تيزهوش و نيرنگباز و در اداره ي امور کشور توانا بود. اذينه حکومتي آماده، و سپاه نيرومندي را براي وي به ارث گذاشته بود که دو تن از بزرگترين سرداران عصر فرماندهي آن را به عهده داشتند و آنها عبارت بودند از زبدا، فرمانده کل لشگر (رب حيلاه ربا)، و زباي، فرمانده سپاه تدمر.(رب حيلادي تدمور)(48)
در بعضي از روايات اشاره شده است که زنوبيا مدعي انتساب به مصر و خويشاوندي با کلئوپاترا ملکه مصر بود و به همين سبب نيز علاقه مند به گفت و گو به زبان مصري بود. همچنين گفته شده است که او کتابي درباره ي تاريخ مصر تأليف کرده است. برخي نيز او را ادومي و داراي تبار يهودي پنداشته اند. اما درست آن است که او عرب بوده و از نسل عماليق است که نخستين طبقه از طبقات عرب ( عرب بائده) بودند. علت اختلاف اين اقوال در اصل به اين نکته بر مي گردد که زنوبيا علاقه مند به سخن گفتن به زبانهاي مختلف بود. گفته اند که او به زبانهاي آرامي، يوناني لاتيني و مصري آشنايي داشت.(49) مسعودي مي گويد او رومي بود و به زبان عربي سخن مي گفت.(50) برخي اين ادعاي او را، که از تبار پادشاهان مصر است، اين گونه تفسير کرده اند که چون او بدوي و به دور از تمدن و آباداني بود از اين رو خواسته است همزمان با تقرب به روميان، دوستي مصريان را نيز جلب کند. در اين صورت، زمينه ي تحقق آرزوي بزرگ استيلا بر مصر، که او در درون خود ترسيم کرده بود، هموار مي شد.(51) به اعتقاد ما او به صرف «زن بدوي» بودن و يا به دور از مظاهر تمدن و آباداني، و يا به سبب تمايل به جلب دوستي مصريها، از اصل و نسب عربي تدمري خود اظهار بيزاري نمي کرد. از آنجا که او همسر اذينه، شاهنشاه و امپراتور شرق، بود بايد به انتساب خود به عربهاي تدمر افتخار مي کرد. به نظر ما اين مسئله تنها يکي از نمودهاي رقابت بر سر شهرت و آوازه ي ميان او و کلئوپاترا، ملکه ي مصر، بود که شهرتش در همه ي آفاق انتشار يافته بود. شايد او علاوه بر اينکه آرزو داشت روزي ملکه اي پرآوازه تر از کلئوپاترا باشد، بدين وسيله مي خواست راهي را که جهت منضم ساختن مصر به قلمرو حکومت خود مي پيمود و مشروع و قانوني جلوه دهد و زمينه ي رواني مناسب را جهت برداشتن گامهاي بعدي در راستاي تسلط بر مصر در مردم آن سرزمين فراهم سازد تا مصريان به اعتبار اينکه او نيز مانند آنها و ملکه شان کلئوپاترا مصري است، آمادگي روحي لازم را براي پذيرش سلطه ي او داشته باشند، تا او از اين طريق بتواند مصر را از سيطره ي روميان آزاد سازد و اين امر خود بيانگر ذکاوت خارق العاده و دورانديشي اوست.(52)
هنگامي که ضعف و ناتواني برکيان امپراتوري روم سرايت کرد و نيروي امپراتوري در جنگهاي متوالي با ساسانيان به تحليل رفت، زنوبيا فرصت مناسب را براي عمليات جنگي خود به دست آورد و موقعيت را براي گسترش قلمرو نفوذ خود در جنوب و شمال مساعد تشخيص داد. روم از اهداف توسعه طلبانه ي او غافل نبود. امپراتور گالينوس مصلحت را در آن ديد تا پيش از اينکه زنوبيا دست به حمله بزند، او را در شهر خود غافلگير سازد و مورد حمله قرار دهد. ولي در ظاهر چنان وانمود کرد که سپاه خود را به جنگ ايران مي فرستد، ولي در حقيقت لشگريانش را جهت حمله به تدمر به سوريه گسيل داشت. خبر اين حمله به زنوبيا رسيد و به مقابله با لشگر او شتافت و در جنگي که ميان آنها در گرفت پيروزي قاطعي به دست آورد. در اين جنگ هرقليانوس، فرمانده سپاه روم، به قتل رسيد.(53) بعد از اين رويارويي، زنوبيا پيوسته منتظر فرصت مناسب بود تا حمله ي روميان را پاسخ دهد. چون در سال 268 ميلادي خبر مرگ گالينوس و انتقال سرير امپراتوري به آوريليوس کلوديوس و آشفتگي اوضاع روم به سبب جنگهاي ألمان و قوط ( گوتي ها ) و حمله ي آنها به بخش غربي امپراتوري روم، و خروج پروبوس، حاکم مصر، از جانب روميان با ناوگان خود جهت دفع دزدان دريايي به زنوبيا رسيد؛ او سپاهي متشکل از 70 هزار جنگجو را به مصر اعزام کرد، و در جنگي که درگرفت روميان به فرماندهي پروبوس، که به مصر بازگشته بود، شجاعانه جنگيدند ولي سرانجام شکست خوردند و مصر به تصرف زنوبيا درآمد.(54) پس از آن زنوبيا و روم توافق کردند تا در مقابل اذعان تدمر به سيادت روم بر مصر، سپاه تدمر در مصر باقي بماند. سکه هاي کشف شده ي تدمري که در سال 270 ميلادي يعني پس از جلوس آورليانوس امپراتور روم به سرير امپراتوري در اسکندريه ضرب شده است داراي نقشي است که متن آن چنين است:«vir Consularis Romanorun imperator dux Romanorun» در اين سکه ها تصوير چهره ي وهب اللات در کنار تصوير چهره ي آورليانوس بر آن نقش بسته بود.(55) در کنار هم قرار گرفتن دو تصوير نشانه ي آن است که وهب اللات از سوي امپراتور روم بر مصر حکومت مي کرد.
در اين هنگام زباء توانست نفوذ خود را بر آسياي صغير بگسترد و به استوار ساختن مرزهاي خود با ايران بپردازد. او در کنار رود فرات شهري بنا نهاد که به «زنوبيا» معروف شد. سياست توسعه طلبانه ي زباء و تصميم او بر گسترش فتوحات خود و حکومت يافتن بر روم (56)، امپراتور آورليانوس را مضطرب ساخت، و مصمّم شد تا بر توسعه طلبيهاي زباء حدي تعيين کرده او را تنبيه کند. اين تصميم آورليانوس، خشم زباء را برانگيخت و بر آن شد تا با امپراتور به رقابت بپردازد و دستور داد تا در اسکندريه سکه هايي را بدون تصوير چهره ي آورليانوس (57) ضرب کنند. همچنين فرماندهان او، زبدا و زباي، مجسمه اي براي اذينه شوهر متوفاي زباء ساختند و لقب «شاهنشاه» بر آن دادند. تدمر با اين اقدامات پل ارتباطي خود را با روم خراب کرد و در سال 271 ميلادي روم نخستين ضربات خود را متوجه آن ساخت و سپاه روم توانست لشگر تدمر را در مصر به هزيمت وادارد، و در اين هنگام سپاهيان روم آسياي صغير را ويران کرده بودند و وارد سوريه مي شدند.(58) سپاه تدمر به فرماندهي زبدا بر آن شد تا پيشروي سپاه روم را در سوريه متوقف سازد، ولي در انطاکيه شکست خورد و از دستيابي به مقصود ناکام ماند و به حمص بازگشت. دومين شکست در حمص اتفاق افتاد که در اثر آن سپاه تدمر متلاشي شد و راه فتح تدمر در برابر روميان گشوده شد. آورليانوس شهر تدمر را، که همه ي نيروي دفاعي زباء در آن متمرکز بود، به محاصره در آورد. زباء انتظار داشت که ايرانيان و ارمنيان به ياري و مساعدت او برخيزند؛ ولي ايرانيان خود مشغول آشوبهايي بودند که به دنبال مرگ شاپور اول در سال 271 ميلادي و عزل جانشين وي، هرمز، پس از يکسال از جلوس بر سرير سلطنت، در کشورشان ايجاد شده بود. از اين رو، آنان از کمک به زباء صرف نظر کردند و او چون ديد که ايرانيان توانايي دفاع از وي را ندارند خواست تا خود به نزد پادشاه ايران برود تا شايد وي سپاهي در اختيار او بگذارد که بتواند به کمک آن سرزمين خود را باز پس گيرد. در پي چنين قصدي به گونه اي از تدمر خارج شد که روميان بدان آگاهي نيافتند و خود را زماني به کنار فرات رسانيد که سواران روم آنجا را احاطه کرده و راه را بر وي بسته بودند. او مي خواست سوار کشتي شود و خود را به کناره ي شرقي رود برساند.(59)
اسارت زباء در دست روميان مقاومت مدافعان تدمر را در هم شکست، و در آغاز سال 273 ميلادي دروازه هاي شهر خود را به روي روميان گشودند، و آورليانوس پيروزمندانه وارد شهر شد و بجز تعدادي از نزديکان ملکه ي اسير، و برخي فرماندهان که به دستور او به قتل رسيدند (60) بقيه ي مردم شهر را مورد عفو قرار داد، و زنوبيا و پسرش وهب اللات را تا بازگشت به روم زنده نگهداشت. در راه بازگشت به روم آورليانوس به همراه ملکه ي اسير و پسرش وهب اللات از حمص عبور کرد و چون به تراکيه رسيد خبر شورش مردم تدمر عليه حاميان روم و انتخاب آنتيوخوس به عنوان پادشاه خود، و شورش مردم مصر به زعامت فيرموس عليه روميان (61) به وي مي رسيد. آورليانوس به دنبال دريافت اين خبر باشتاب به سوي تدمر بازگشت و شورشيان به هلاکت رسيدند و او بدون مقاومت وارد شهر شد. آورليانوس به سپاهيانش دستور داد تا شهر را ويران کنند و مردم آن را به قتل برسانند، و سپاهيان به تخريب شهر و انهدام باروها و قلعه ها و بناهاي ديگر شهر پرداختند. اما پس از آن دلش براي کساني که زنده مانده بودند به رحم آمد و با صدور فرماني سپاهيانش را از قتل و ويرانگري بازداشت و دستور داد تا «معبد شمس» و باروهاي شهر را تعمير کنند. ولي شهر براي هميشه عظمت و شکوه پيشين خود را از دست داد و پس از آن از صحنه ي سياست و تمدن غايب گرديد. در روزگار دقلديانوس جز يک ده کوچک و قلعه و سنگر مقدم سوريه نبود، و دقلديانوس پس از انعقاد معاهده ي صلح با ايران، در بخش غربي آن پادگاني براي روميان ساخته بود.(62) از سال 1959 يک گروه لهستاني زير نظر کازيميرز ميخالوفسکي (63) در محل اين پادگان به حفريات باستان شناسي مشغولند.
از نيمه دوم قرن سوم ميلادي مسيحيت در تدمر انتشار يافت. در روزگار دقلديانوس مسيحيان مورد سختگيري و آزار شديدي قرار گرفتند و برخي از مردان و زنان (مسيحي) تدمر به شهادت رسيدند. پس از آن تدمر به صورت شهر اسقف نشين درآمد. از سالهاي نخست قرن چهارم ميلادي نام برخي از اسقفها به ما رسيده است؛ از جمله آنها يکي اسقف مارينوس است که در سال 325 در شوراي نيقيه حضور يافت، و ديگري اسقف يوحناست که اسم او در اسناد اعمال شوراي خالکدون سال 451 آمده است.(64) در عصر امپراتور يوسني نيانوس تدمر در محدوده قلمرو داخلي امپراتوري (65) قرار گرفت و امپراتور در سال 527 ميلادي از آنجا ديدار کرد و پلي بر روي آبهاي آنجا ساخت و بارويي بنا کرد که بقاياي آن هنوز نيز موجود است.(66). پس از آن در دوره ي خلافت ابوبکر تدمر به تصرف مسلمانان درآمد. خالدبن وليد به هنگام بازگشت از حيره به سوي شام (67) بدون جنگ و درگيري آنجا را فتح کرد. بلاذري مي نويسد که:« خالد به تدمر آمد مردم شهر سنگر گرفته و مانع ورود او شدند؛ سپس از وي امان خواستند و او به آنها امان داد مشروط بر اينکه به عهد خود وفادار بمانند و مسلمانان را تأييد کنند و تسليم آنها شوند.»(68)
در روزگار مروان بن محمد مردم تدمر که اکثر آنان از کلبيان (69) بودند دست به شورش زدند و در باروهاي شهر سنگر گرفتند. مروان بن محمد به قصد سرکوب شورش، راهي تدمر شد و مردم شهر را به قتل رساند و باروي آن را ويران کرد.(70) گفته اند که او به خانه اي رسيد که از گچ ساخته شده و در آن بسته بود؛ چون باز کرد در داخل آن تختي ديد که بر روي آن زني به پشت خوابيده بود، و هفتاد نوع زيور داشت و داراي هفت گيسو بود که خلخال بر آنها بسته شده بود... يکي از گيسوانش صفحه اي از طلا داشت که بر آن نوشته شده بود: پروردگارا به نام تو، من تدمر دختر حسان هستم، خداوند خوار کند هر کسي را که وارد اين خانه ي من شود. مروان دستور کندن آنجا را داد؛ سپس آن را به حالت پيشين بازگرداند و از زيورهايي او چيزي برنداشت.(71) پس از آن مروان جز مدت کوتاهي حکومت نکرد و در رويارويي با عبدالله بن علي کشته شد و سپاهش پراکنده گرديد و حکومت از او و خاندانش سلب شد.(72)
همچنانکه معلوم است اين قصه جز يک داستان خيالي نيست. ناقلان اخبار آن را سرهم بندي کرده اند تا ماجراي سقوط دولت اموي را به دست عباسيان توجيه کنند. نظير همين قصه درباره ي فتح اندلس به وسيله ي اعراب و سقوط حکومت قوط (گوتي ها) غربي (73) نيز نقل شده است.
جهانگردان و کساني که در عصر اسلامي ميان شام و عراق تردد مي کردند از تدمر ديدن کرده اند. اوس بن ثعلبه تميمي از جمله ي چنين افرادي است که در روزگار يزيدبن معاويه به هنگام بازگشت از بصره گزارش بدان شهر افتاد و تعدادي مجسمه ي رخامي در آنجا ديد و مجسمه دو دختر جوان که بر پاي ايستاده بودند او را در شگفتي فرو برد و چنين سرود:
فَتاتَي اَهلِ تَدمُرِ خَبَّراني*** ألمّا تسأما طوال القيام؟
قيامکما علي غير الحشايا *** علي جبل اصم من الرخام (74)
«اي دو دختر تدمري به من بگوييد آيا بر پا ايستادن طولاني شما را خسته نمي کند؟
ايستادن بر روي کوه بلندي از مرمر بدون امعا و احشا»
همچنين در فاصله ي سالهاي 1160 و 1173 ميلادي جهانگرد يهودي بنيامين تطيلي از تدمر ديدن کرده است او مي گويد:
«تدمر در صحرا واقع شده و همان شهري است که سليمان بنا نهاده است. عمارتهاي آن از سنگهاي سخت ساخته شده است. بر گرداگرد شهر تدمر در صحرا بارو کشيده اند و براستي اين شهر از همه محلهاي مسکوني دور است. فاصله ي تدمر تا بعلبک حدود 4 روز راه است. در تدمر حدود 2 هزار يهودي زندگي مي کنند. همه ي آنان شجاع و جنگجويان دلاور هستند و در کنار عربها و نصرانيهاي پيرو ملک نورالدين مي جنگند و به مسلمانان همسايه ي خود ياري مي رسانند و اسحاق يوناني و ناتان و اوزيل، از جمله ي رؤساي آنان هستند.»(75)
تدمر پيوسته تا نيمه ي قرن چهاردهم ميلادي شهر مسکوني بود. ابن بطوطه جهانگرد مغربي در بازگشت خود از بغداد به دمشق از آنجا گذر کرده است.(76)

ج. تمدّن و آثار تدمريان

آغاز شگفتي و درخشش تمدن تدمر به قرن اول ميلادي باز مي گردد. تدمر از موقعيت جغرافيايي خود به سبب قرار گرفتن در محل انشعاب راههاي صحرايي که آن را به پترا و از پترا به عدن از يک سو، و به بنادر ساحل سوريه و بخصوص به مرز غزه، از سوي ديگر مرتبط مي ساخت، سود بسياري کسب کرد. تدمر با بندر جرهه (77) واقع در خليج فارس در ارتباط بود؛ جايي که کشتيهايي تجاري در بازگشت از هند در آنجا لنگر انداخته، و بارهاي خود را تخليه مي کردند و سپس کاروانهاي تدمري به حمل اين کالاها مي پرداختند تا آنها را به شهر دورا-ائوروپوس (78) برسانند که در خارج از محدوده کشور تدمر واقع شده بود. سپس اين کالاها از طريق دورا به انطاکيه، طرابلس، و دمشق مي رسيد. بدين ترتيب تدمر بر اين شبکه ي راهها، که کرانه هاي سوريه را به آسيا و هند مرتبط مي ساخت، فرمان مي راند و به سبب تجارت با شرق به صورت رقيب اسکندريه درآمده بود.(79) منسوجات حريري، جواهر، انواع مرواريد، مواد خوشبو، و بخور از هندوچين و عربستان جنوبي به تدمر مي رسيد.(80) در کنار دو راه ياد شده، راه سومي نيز بود که از درياي احمر و مصر و اسکندريه مي گذشت. اين راه سوم در سيطره ي نبطيان بود که پس از سقوط حکومتشان، آن را به بازرگانان تدمر واگذار (81) کردند و به همين جهت تعدادي از بازرگانان تدمري در خلال قرن دوم و سوم بعد از ميلاد در شهر قفط مصر استقرار يافتند و در راههاي مصر، که به درياي احمر منتهي مي شد(82)، آمد و رفت مي کردند و ارتباط محکمي با عربستان غربي و بازارهاي سرشار از کالاهاي افريقايي آن داشتند.(83)
تدمر با اخذ ماليات از محموله هاي تجاري، که از آنجا عبور مي کرد، به ثروت و درآمد سرشاري دست يافت. اين ثروتها در آثار برجاي مانده اين شهر، که به صورت معبدها، ستونهاي بزرگ، طاقهاي نصرت و بقاياي قصرها تجسم يافته است، به چشم مي خورد. حکومت تدمر جهت تضمين امنيت اين درآمدها ناگزير بود براي محافظت از کاروانها و تأمين آسايش آنها، در مراحل مختلف راه باديه نگهبانان و محافظيني را به همراه آنها اعزام کند.(84) اين محافظان از ميان تدمرياني انتخاب مي شدند که در سپاه روم خدمت مي کردند، و يا از بين آن دسته از لشگريان تدمر برگزيده مي شدند که از خدمت در سپاه روم، براي محافظت از مرزهاي روم و ايران محافظاني را در عانه (85) و حيره (86) و دورا مستقر کرده بود، (87 ) کناره گرفته بودند. علي رغم اينکه روم در خلال جنگ با ايران دورا را از دست داد، هرگز روابط تجاري ميان تدمر و دورا قطع نگرديد.
با اينکه تدمريان از قبيله هاي عرب بودند و زبان گفتاري و نوشتاري آنان از لهجه هاي آرامي غربي بود و منتسب به همان مجموعه اي بود که زبان نبطي هم جزو آن شمرده مي شود، تمدن تدمري آميزه اي از عناصر شامي يوناني و ايراني بود. با وجود اينکه در کنار زبان آرامي، زبان يوناني نيز در آنجا رواج داشت.(88)کتيبه هايي که در سرزمين تدمر کشف شده است از لغات اصيل عربي خالي نيست. از حيث عبادت و پرستش، دين تدمر با اديان رايج در سوريه ي شمالي و در ميان قبايل عرب باديه تفاوتي نداشت. برخي از بتهايي که در کتيبه هاي تدمري از آنها نام برده شده است نزد عربها معروف بود و برخي ديگر نيز آرامي بوده است. بزرگترين و قدرتمندترين خدايان تدمر عبارت بود از : الاهه ي شمس، و بل يا بعل، يرح بول، الت يا لات، رحم يعني «رحيم»، اشتر، يعني «عشاتر» ملک بعل، عزيز و يعني «عزيز» ، اب اجل، سعد، بعل شمين يعني «سرور آسمان». بت بزرگ لات در سلسله مراتب خدايان پس از الاهه ي شمس قرار داشت، و به طوري که ديديم اين بت در پترا مورد پرستش قرار مي گرفت. در تدمر آثار بسياري به جاي مانده است. اين آثار در گذشته اعجاب و شگفتي جهانگردان مسلمان را بر مي انگيخت. از ميان اين آثار مي توان از مجسمه هاي زنان و مردان نام برد. يکي از نمونه هاي اعجاب مسلمانان شعر ابوالحسن عجلي درباره ي دو مجسمه از آنهاست:
أري بتدمر تمثالين زانهما *** تأنق الصانع المستغرق الفطن
هما اللتان يروق العين حسنهما *** تستعطفان قلوب الخلق بالفتن (89)
«در تدمر دو تنديس را مي بينم که باريک نگري و ريزه کاري يک صنعتگر زيرک و هوشمند آنها را آراسته است؛
آن دو چنانند که چشم از زيباييشان خيره مي شود و با فتنه گري دلهاي مردم را شيفته خود مي سازند».
از ميان تدمر شاهراهي مي گذرد که محور اصلي شهر را تشکيل مي دهد. طول اين راه، که بزرگترين راه تدمر به شمار مي رود، به حدود 170 کيلومتر مي رسد. (90) اين راه به راه «الاعمده» (=ستونها) معروف است؛ زيرا از سمت راست و چپ دو صف از ستونهاي ضخيم و استوار آن را احاطه کرده اند که تعداد آنها به 375 ستون مي رسد. امروزه جز 150عدد از آنها، که داراي سرستونهاي گچ بري شده اي است، باقي نمانده است. بعضي از اين ستونها از سنگهاي آهکي و برخي ديگر از گرانيت است.(91) اين ستونها از قسمت بالا به سبک معماري يوناني به يکديگر متصل شده است. اين راه در نزديکي معبد «بعل » به يک طاق نصرت منتهي مي شود. از اين طاقِ سه دهانه، شاهراه مزبور به سوي معبد بعل منحرف مي شود. مهندسان در خصوص اين انحرافِ جاده به راه حلّي بي نظير دست يافته اند و آن بناي طاق نصرتي در سطحي مورّب است.(92) بناي طاق نصرت به شکل ياد شده، از دو سو دو نماي عريض را به وجود آورده که هر نمايي عمود بر جادّه اي است که در روبه روي آن قرار دارد. دهانه هاي سه گانه ي طاق نصرت امکان مشاهده ي منظره اي به غايت زيبا و دلکش را فراهم مي سازد. اگر اين راه مستقيم مي بود چنين امري به دشواري تحقق مي يافت.(93)
معبد بل يا بعل پرشکوهترين بناي بازمانده ي تدمر محسوب مي شود که آثار آن هر بيننده اي را به شگفتي وا مي دارد. در آغاز قرن اول ميلادي بناي اين معبد شروع شده و سپس در خلال قرنهاي اول و دوم قسمت هاي ديگري بدان افزوده شده است. اين معبد، که به سبک معبدهاي شرق ساخته شده است، شامل معبد اصلي بلندي است که در وسط محوطه ي مربع شکلي قرار دارد که در طول هر ضلع آن 200 متر است. گرداگرد اين محوطه مربع را سايبان زيبايي فرا گرفته است که به وسيله ي يک رديف ستون با سرستونهاي منقوش استوار شده است. در اين محوطه قربانگاه، حوض، قناتها، و محلي براي عبور قرباني ها ساخته شده است. اين بنا از حيث سبک معماري، نمونه اي از سبک تدمري است. اما در اجزا و عناصر آن مانند ستونها، سرستونها از اسلوب معماري روم پيروي شده است.(94)
آثار ديگر تدمر عبارتند از: بقاياي معبد بعل شمين، آثار حمامها، سراي خاصي که با کاشي و سنگ مرمر تزيين شده، ستونهاي يادبود، آثار قصر آل زباء که بر روي ارتفاعات بخش غربي ساخته شده و بناي استواري است که قسمت جلو آن داراي خميدگي است. اين قصر با سرستونهاي منقوش و زرنگار و ستونها و نماي زرين خود، معجزه اي در فن کنده کاري شمرده مي شود.(95) همچنين در تدمر بقايايي از قبرها يا آرامگاه هاي ابدي باقي مانده است که بعضي از آنها به صورت برجهاي مربع شکل است و در داخل آن غرفه هايي وجود دارد که مردگان در آنجا دفن شده اند و برخي ديگر به شکل خانه هايي است که داراي يک غرفه ي آراسته به نقشها و انواع آرايشهاست.(96) علاوه بر اينها در تدمر آثار قناتهايي وجود دارد که در درون زمين کنده شده است و بقاياي حوضها و آب انبارها نيز در اطراف شهر باقي مانده است.

پي نوشت ها :

1- Enc,Britanica,1964, Vol.17,p.161
2-Palmyra
3-Myra
4-Mor
5-Palma
6-جوادعلي، تاريخ العرب قبل الاسلام، ج3، ص 72.
7-سفر حزقيل، اصحاح 19- 47؛ اصحاح 28- 48.
8-أخبار الأيام الثاني، اصحاح 4-8.
9-الملوک الاول، اصحاح 17-9.
10- جوادعلي، منبع پيشين، ج3، ص 71-73.
11-جوادعلي، منبع پيشين، ج3، ص 72.
12-درأخبار الأيام الثاني آمده است که سليمان تدمر را در بريه بنا کرد.
13-ياقوت، معجم البلدان، ج2، ص 17؛ بکري، معجم ما استعجم، قاهره، 1945، ج1، ص 206؛ (بيت ماقبل شعر نابغه چنين است:
وَ لا اري فاعلاً في الناس يُشبِهُهُ*** وَ لا اُحاشي مِنَ الأقوامِ مِن اَحَدٍ
« در ميان مردمان کسي را نمي بينم که شبيه او باشد و در اين دعوي از ميان اقوام کسي را استثنا نمي کنم».
نک: مجاني الحديث، بيروت، جزء اول، چاپ 4، ص 215 - و).
14-ياقوت، معجم البلدان، ج2، ص 17.
15-منبع پيشين، بکري، منبع پيشين، ص 206؛ همداني، الأکليل، ج8، ص 112.
16-مسعودي، مروج الذهب، ج2، ص 93؛ اين خبر را حمزه ي اصفهاني نيز در صفحه ي 65 کتاب خود، تاريخ سني ملوک الأرض و الأنبياء آورده است..
17-G.A.Cooke,Palmyra,Enc,Britanica, 1964,Vol.17,p.161
18-جوادعلي، منبع پيشين، ج3، ص 75.
19-Paul Collart,Selim Abdul Hak et Armando Dillon,Rapport de la mission envoyée par I'Unesco ? la Syrieen 1953,Paris 1954, p.24; Encyclopedie de I'Islam.Buhl,Art.Tadmur
20-Encyclop,Britanica,Vol.17,p.162
21-Hadriana Palmyral
22-Hadranapolis
23-Ibid
24-Cooke,Enc.Brit.Vol.17,p.162;
جوادعلي، منبع پيشين، ج3، ص 83؛ فيليپ حِتّي، تاريخ سوريه، ج1، ص 436.
25-Proderos
26-Grammateus
27-Archontes
28-Syndicus
29-Dekaprotoi
30-Cook,Enc,Brit,p.162
31-Rasappa
32-فيليپ حتّي، منبع پيشين، ج1، ص 436.
33-Odaenathus
34-طبري، تاريخ الأمم و الملوک، ج1، ص 756.
35-در سال 251 ميلادي مجسمه اي از او نصب شد که نامش بر آن نوشته شده، و به لقب «رأس تدمر» يعني پيشواي تدمر ملقب شده بود. (نک: فيليپ حِتّي، منبع پيشين، ج1، ص 436). متن لوحي که براي مجسمه ي او نوشته شده، و به دست آمده است چنين است:« تمثال سپتميوس حيران، والاحضرت، پسر والا حضرت اُذينه، که گروهي از دباغان و مشک سازان آن را جهت سرور خود به سال 569 بر پاي داشته اند.»(مطابق 257-258م)
Henri Seyrig,Les fils dv Roi Odainat,dans Les Annales archeologi-ques de syrie,f.XIII,1963,p.159-172
36-دينوري به اين حادثه چنين اشاره کرده است:« چون شاپور پسر اردشير به سرزمين روم حمله کرد و شهرهاي قالوقيه و قبدوقيه را فتح کرد و بسياري از روميان را کشت... و شاپور در اين حمله والريانوس جانشين امپراتور روم را به اسارت گرفت، و بدو فرمان داد تا بر روي رود شوشتر پلي بسازد، تا در مقابل او را آزاد کند، پادشاه روم مال و نفرات به نزد وي فرستاد تا اينکه پل را ساختند و چون کار بناي پل پايان پذيرفت، شاپور او را آزاد ساخت»(نک: أخبار الطوال، ص 46) همچنين طبري نيز ضمن سخن خويش به اين حادثه اشاره کرده است:«گفته اند چون قالوقيه و قذوقيه فتح گرديد، او پادشاه روم را که به وي «والريانوس» مي گفتند، در شهر انطاکيه محاصره کرد و به اسارت خود درآورد، او او را به همراه جمع کثيري با خود برد»(نک: طبري، منبع پيشين، ج1، جزء2، ص 826).
37-Alois Musil, Palmyrena,New York, 1928,p.247
38-Dux orientis
39-جوادعلي، منبع پيشين، ج3، ص 9؛ Enc,Britanica,p.163
40-Imperator Totins orientis
41-جوادعلي، منبع پيشين، ج3، ص 93 ؛Buhl,Tadmur,Enc,de Islam
42-نام او در لوح مجسمه اي که وورود براي حيران بن اذينه نصب کرده آمده است. متن لوح چنين است:«تمثال اعليحضرت سپتيميوس حيران پسر اعليحضرت کنسول اذينه، که وورود، عضو مجلس شيوخ، آن را نصب کرده است». نک: H.Seyrig,les fils du Roi odainat ,p.264
43-نام آرامي وي بت زباي به معني «دختر عطاشده» است و در منابع عربي او را زباء دختر عمرو بن ظرب بن حسان بن اذينه ناميده اند.(نک: مسعودي، منبع پيشين، ج2، ص 93) طبري وي را «نائله» ناميده است به زعم او، زباء خواهري به نام «زبيبه» داشت. (نک: طبري، منبع پيشين، ج1، جزء1، ص 757) پيداست که نام زباء مشتق از اسم پدرش «زباي» مي باشد و سپس ياء حذف شده و به همزه تبديل يافته و به صورت زباء در آمده است.
44-Athenodorus
45-مسعودي، منبع پيشين، ج2، ص 93.
46-طبري، منبع پيشين، ج1، جزء 2، ص 757-768؛ مسعودي، منبع پيشين، ج2، ص 93-95.
47-جوادعلي، منبع پيشين، ج3، ص 102.
48- منبع پيشين.
49-جوادعلي، منبع پيشين، ج3، ص 105، از Trbellius Pollio.
50-مسعودي، منبع پيشين، ج2، ص 93
51-جوادعلي، منبع پيشين، ج3، ص 103 به نقل از اوبرديک Jahannes Oberdick
52-چنين به نظر مي رسد که طرح و نقشه ي زنوبيا به چنان نتيجه اي انجاميد که قابل تصور نبود. گفته اند که وطن خواهان مصر و مخالفان حکومت روم و در رأس آنان تيماگينس به زنوبيا نوشتند و او را به آزادسازي مصر از زير سلطه ي روميان برانگيختند.
53-جوادعلي، منبع پيشين، ج3، ص 105.
54-Paul Bovier-Lapirre,Précis de I'histoire d'Egypte,t,I,1932,P.399;Cooke,Enc,Brit,p.163.
55-Ibid,p.163
56-جوادعلي، منبع پيشين، ج3، ص 115؛ سليم عادل عبدالحق، «نظرات في الفن السوري قبل الاسلام » از مجله الحوليات الاثرية السورية، ج11 و 12 سال 61، 1962، ص 8.
57-Cooke,Enc,Brit,p.163
58-Ibid
59-جوادعلي، منبع پيشين، ج3، ص 120؛
Caussinde Perceval,Essai sur I'histoire des,Arabes 1847,t.2,p.199
60-Cooke,Enc,Brit,p.163
61-Paul Bovier Lapierre, op,cit.p.400
62-جوادعلي، منبع پيشين، ج3، ص 126.
63-«الحفريات البولونية في تدمر» از مجلة الحوليات الاثريد السوريه، ج10، 1960.
64-جوادعلي، منبع پيشين، ج3، ص 127.
65-limes interior
66-Musil,Palmyrena,p.248-Enc,Brit,p.163
67-ابن فقيه همداني، مختصر کتاب البلدان، ص 111.
68-بلاذري، فتوح البلدان، ج1، ص 132.
69-طبري، منبع پيشين، ج2، جزء3، ص 1796.
70-ياقوت، منبع پيشين، ج2، ص 17؛ ابن فقيه همداني، منبع پيشين، ص 110.
71-ياقوت، منبع پيشين.
72-ابن فقيه همداني، منبع پيشين، ياقوت، منبع پيشين.
73-داستان «بيت الحکمة» را در منابع زير ببينيد: ابن عذاري مراکشي، البيان المغرب، ج2، ص 4، بيروت، 1950، حميري، «صفة جزيرة الاندلس»، از کتاب روض المعطار في خبر الأقطار، به کوشش ليفي بروفنسال، ص 7- 6، قاهره1937قمري، کتاب نفخ الطيب من غصن اندلس الرطيب، به کوشش استاد محي الدين عبدالحميد، ج1، ص 235، قاهره، 1949.
74-ياقوت، منبع پيشين، ج2، ص 18.
75-Viajes de Benjamin de Tudela,trad edpanol a por Ignacio Gonzalez,Madrid,1918,81
76-رحلة ابن بطوطه، بيروت، 1960، ص 650.
77-Gerrhaei
78-Doura Europos
79-Paul Bovier,Lapierre,op.cit.p.398
80-Cooke,Enc,Brit,article Plmya, t,17,p.162
81-جوادعلي، منبع پيشين، ج3، ص 77 Ibid
82-Paul Bovier -Lapierre,op,cit,p.398
83-جوادعلي، منبع پيشين، ج3، ص 76.
84-منبع پيشين، ص 78.
85-Anath
86-Hirtha
87-راه يافتن نام حيره به برخي از نوشته هايي که تاريخ آنها به سال 132 ميلادي باز مي گردد، و نام خداي «شيع القوم» نگهبان کاروانها و تجارت در آنها آمده است نشان مي دهد که نفوذ تدمر تا حيره رسيده بود، و اين مي تواند منشأ قصه ي جذيمه و زباء باشد. (نک: جوادعلي، منبع پيشين، ج3، ص 81).
88-فيليپ حتّي، منبع پيشين، ج1، ص 443-444؛ Enc,Brit,p.163.
89-ياقوت، منبع پيشين، ج2، ص 18.
90-به مقدمه ي کتاب من مراجعه کنيد: تخطيط الاسکندريه و عمرانها في العصر الاسلامي، بيروت، 1962، ص 21.
91-فيليپ حِتّي، منبع پيشين، ج1، ص 442.
92-در واقع انحراف جادّه را با بناي طاق نصرت قطع و محو کرده اند يا به تعبير معماران قناسي را در قطر ديوار طاق نصرت گم کرده اند.و
93-John Witmer,Palmyre,apprender de L'historie,dans,les Annales Archelogiques de syrie,vol,X,1960,p.170
94-عدناني نبي «حول المشروع التدمري الاستثنايي»، مجله ي الحوليات الاثرية السورية، شماره 13، سال 1963، ص 117 و 118.
95-منبع پيشين، ص 118.
96-جوادعلي، منبع پيشين، ص3، ص 129 Enc,Brit,p.162

منبع مقاله :
سالم، عبدالعزيز، (1391)، تاريخ عرب قبل از اسلام، ترجمه ي باقر صدري نيا، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ چهارم